مخصوص...

بازم سلام!

امروز داشتم یکتاب میپنج نشانه آمادگی مردان برای ازدواج خوندم مطلبش باحال بود سریع میرم

سر اصل مطلب ..

با من باشین........

 چند نشانه آمادگی مردان برای ازدواج ...

شما خیلی دوستش دارید و او هم. اما چطور می توانید مطمئن باشید که او که شما خیلی خیلی دوستش دارید، آمادگی قدم گذاشتن به مرحله بالاتر و تشکیل خانواده را دارد؟

امروزه علامتهای بسیاری وجود دارند که به وسیله آنها می توان واقعا فهمید یک مرد جدا برای ازدواج آمادگی دارد یا نه..

به خاطر داشته باشید که اگر مردی همه این نشانه ها را هم داشته باشید، الزاما به آن معنی نیست که شما همان پرنسس افسانه ای قصه اش باشید که به دنبالتان می گردد، بلکه به آن معناست که او آمادگی این را دارد که به شما نزدیک شود و شما را بیشتر بشناسد

به هر حال تلاش های او برای ملاقات با شماصرفا به این معناست که او از ملاقات یا صحبت با شما و فقط شما خوشحال و هیجان زده می شود و تلاش می کند که تصمیم بگیرد آیا شما همان نیمه گمشده اش هستید یا نه؟

نشانه هایی که شما به دنبالش می گردید اینها هستند:

 شما زمان زیادی را با او صرف می کنید
درست شبیه زوجهایی که سعی می کنند اغلب اوقاتشان را با هم بگذرانند، شما هم طبیعتا دوست دارید بیشتر بخشهای زندگی تان را با هم بگذرانید. فقط تعادل و توازن از نکات مهمی است که نباید فراموش کنید،برای ربودن قلب دیگری الزاما نباید تبدیل به کپی دیگری بشوید. اگر او و شما تمایل دارید بیشتر اوقاتتان را با هم به تفریح یا در حال کمک به دیگری بگذرانید، نشانه آن است که احساسات، آرزوها و یا اهداف مشابهی داری.

 او مؤدب و انعطاف پذیر است
بهترین وقتی که می توانید انعطاف پذیری او را مورد آزمایش قرار دهید وقتی است که می خواهید در برنامه ریزی یا برنامه زمان بندی شده تان تغییراتی بدهید. همیشه زمانهایی وجود دارند که شما لازم است آنها را جا به جا کنید یا در جای دیگری مشغول کار دیگری باشید. وقتی شما این تغییر را به او اطلاع می دهید، او نشان خواهد داد که نسبت به احتیاجات شما در برابر احتیاجات خودش چه احساسی دارد. او به طرز ناخوداگاه نشان خواهد داد که حاضر است امیالش را فدای رضایت شما بکند یا نه و آیا انسان سخاوتمند و بخشنده ای هست یا نه. مطمئنا قابل اطمینان و اعتماد بودن یکی از مهمترین صفاتی است که شما برای همسرتان به دنبالش می گردید، اینطور نیست؟
او تفریحات شخصی اش را فدای بودن با شما می کند
اغلب این طور می گویند اما آیا او واقعا از انجام تفریحی که دوست دارد می گذرد تا با شما باشد؟ بگذارید اینطور فکر کنیم که شما فقط یک شب در هفته مرخصی دارید و این اتفاقا مصادف شده است با شبی که مسابقه تیم محبوبی او از تلویزیون پخش می شود و او ترجیح می دهد که آن شب را با شما بگذراند. هر وقت او کاری را که واقعا دوست دارد رها کرد تا وقتش را با شما بگذراند، به این معنی است که به طرف شما در حال حرکت است، به خاطر داشته باشید که این کار معمولا این کار به طول نمی انجامد ولی در ابتدا نشانه خوبی است که او سعی دارد قلب شما را فتح کند..

او برای شناختن شما زمان صرف می کند
وقتی شروع به دوست داشتن دیگری می کنیم تمایل داریم که از آینده خودمان بیشتر به او ببخشیم، چرا که او هنوز یک غریبه ناشناس است و ما سعی داریم او را بیشتر بشناسیم. امروز اغلب زوجها بدون اینکه یکدیگر را بشناسند با هم ازدواج می کنند و بعد وقتی وجود مشکل را در می یابند که تقریبا به نزدیکش رسیده اند و راهی نمانده است. ایجاد زود هنگام روابط صمیمانه و نزدیک می تواند موجب نقصان یا کاهش آرزوها و خواسته های آینده مرد برای شناختن یا بهتر شناختن زن مورد علاقه اش بشود.نشنیده اید که می گویند آدم به چیزی که دستش به آن نمی رسد حریص تر می شود؟ صرف زمان برای ایجاد شناخت بهتر و بیشتر شالوده و پایه ساختمان روابط سالم و موفق در دراز مدت است...

امید وارم خوشتون اومده باشه ....

 

محاکمه......!!!!

سلام!!

خوبین؟چه خبرا!! خوب امروزمیخوام یچیزی بگم

بدک نیست .....

محاکمه عشق..

جلسه محاکمه عشق بود
و قاضی عقل ،
و عشق محکوم به تبعید به دورترین نقطه مغز شده بود
 
یعنی فراموشی ،
قلب تقاضای عفو عشق را داشت
ولی همه اعضا با او مخالف بودند
قلب شروع کرد به طرفداری از عشق


آهای چشم مگر تو نبودی که هر روز آرزوی دیدن اونو داشتی
ای گوش مگر تو نبودی که در آرزوی شنیدن صدایش بودی
و شما پاها که همیشه آماده رفتن به سویش بودید
حالا چرا اینچنین با او مخالفید؟

همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترک کردند
تنها عقل و قلب در جلسه مادند
عقل گفت :دیدی قلب همه از عشق بیزارند !
ولی من متحیرم که با وجودی که عشق بیشتر از همه تو را آزرده
چرا هنوز از او حمایت میکنی !؟

قلب نالید:که من بدون وجود عشق دیگر نخواهم بود
و تنها تکه گوشتی هستم که هر ثانیه کار ثانیه قبل را تکرار میکند
و فقط با عشق میتوانم یک قلب واقعی باشم .
پس من همیشه از او حمایت خواهم کرد حتی اگر نابودشوم.......

امیدوارم لذت برده باشین...

به نظرمن اگه واقعا عشق وجود نداشت نه تنها قلب ما بلکه همه وجودمون

بیهوده کار میکردو زندگی معنا نداشت...

یا حق دوستان٬٬٬٬٬٬!

 

شهادت....

سلام! خوبین...

این مطلب در سوگ امام جعفرصادق (ع).......

در سوگ امام صادق(علیه السلام)

مدینه در سوگ تو گریست و فوج فوج مردم غمگین و سوگوار،
سالروز رحلت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را به یاد آوردند

رحلت تو، داغى سنگین بود و به خاک سپردنت داغى سنگین تر،
 سیل اشک از دیدگان جارى بود، تشییع کنندگان، ناباورانه در پى جنازه مطهرت به سوى بقیع رهسپار شدند و مدینه تعطیل شد و هر خانه اى ماتمکده اى حزن آلود

آرى....اى امام صادق(علیه السلام)

معصومى بودى که در بقیع به خاک آرمیدى، آیا تشییع کنندگانت
مى دانستند که چه کوه عظیمى را بر دوش مى کشند؟ خوشا بر خاک بقیع که پیکر پاک تو را در بر کشید

درود بر «ام فروه» که مادر والا قدر تو بود و گوهرى چون تو را در
دامان پروراند.

اى صادق آل پیا
با بیان بلیغ و کلام فصیح، زبان رساى اسلام بودى.

با سخنان حکمیمانه، منطق استوار و علم سرشار، برگزیده روزگار بودى و بنده شایسته پروردگار.

تجسم صبر و اخلاص بودى.
چشمه جود و سخاوت و کوه حلم و بردبارى، نام آور فراست و  

شجاعت و جلوه هیبت و جلالت..

چهره فروزان اهل بیت بودى و وارث علوم رسالت.
 

از سلاله پیامبران بودى و عطر و بوى پیامبر را مى دادى و مهابت و شکوه او را داشتى.

اى خورشید مدینه دانش:

سالهاى سیاه، ابرهاى سلطه امویان، آسمان جهان اسلام را تاریک کرده بود و سالهاى تیره تر حکومت عباسیان، مسلمانان را
به تیرگى نشانده بود.


در میان این دو فصل« سیاه و سرد و ابر آلود» چند صباحى که خورشد وجود تو تابید، اسلام و قرآن را جان بخشید، نهال حق پا گرفت و افق اندیشه ها تابان شد.

دین، زنده به نام تو گشت

درخت علم، در بوستان کلام تو روئید.

گلشن فضل از چشمه دانش تو سیراب شد.

کتاب فقه با «الفباى جعفرى» نگاشته گشت

وقتى تو سخن مى گفتى، طبیعى بود که حسودان و عنودان، زبان طعن بگشایند و تیغ دشمنى برکشند. کدام دانشورى را مى توان شناخت که از گنج دانشت، بهره نبرده باشد؟
کدام معلمى را مى توان نام برد که به اندازه تو تربیت مکتب عترت داشته باشد؟

کدام حوزه است که «شاگردى تو» بر سر در آن نقش نبسته است؟

کدام فقیه است که خوشه چین خرمن «حدیث» تو نیست؟

وقتى چهار هزار قلم، حکمت و حدیث و فقه را از عرش بلند «علم لدنى» تو، بر فرش کتب و دفاتر فرود مى آورند. وقتى چهار هزار شاگرد، همچون نسیمى خوشبوى، از کوى معارف تو گذشته و در پهنه قلمرو اسلام پخش مى شدند و «قال الصادق» گویان، کام تشنگان معرفت را عطر آگین مى ساختند.

وقتى منطق اهل بیت و برهان عترت، قوى تر و بران تر بود. وقتى مردم، گاهى از لابلاى گرد و خاکهاى برانگیخته بدعت گذاران و تحریف گران، چهره اسلام ناب محمدى را مى دیدند و فریفته جذبه هاى آن مى شدند.

وقتى سلسله نورانى راویان احادیث، حلقه اى از تعبد و اطاعت بر گرد «آل الله» مى زدند.


وقتى «ابان بن تغلب»ها، «هشام ابن حکم»ها، «مومن طاق ها» حامل و ناقل علوم تو بودند. وقتى «جمیل ابن دراج»ها، ابو بصیرها، زراره ها، سماعه ها، فقه و حکمت را در افق اندیشه ها و مزرعه دلها مى افشاندند.

وقتى «حمران ابن اعین»ها، على ابن حمزه ها، عمار ساباطى ها، جابر ابن حیان ها مفضل ها، صفوان ها، سیراب شدگانى از کوثر زلال دانش تو بودند و جامى از این زمزم جوشان، به جان هاى تشنه مى نوشاندند و کام دلها را حلاوت (مکتب عترت) آشنا مى ساختند و نه تنها علم، که عمل هم مى آموختند و نه فقط دانش که دین را هم از زبان تو مى گرفتند:

وقتى با تابش مهر درخشان تو، مجالى براى خود نمایى شب پره ها نمى ماند،....

آرى در آن شرایط، روشن بود که خفاشان کور سو، نگذارند فروغ فروزانت جلوه گرى کند.

و این گونه بود که تو، در عین شهرت و اعتبار و نفوذ و محبوبیت، همچنان «مظلوم» بودى و مظلومى اى امام صادق(علیه السلام).

تو ناصر حقایق، دچار منصور دوانقى بودى، آن باطلى که لباس حق پوشیده و جامه خدمت و خلافت به بر کرده بود تا رعیت را در هیأت شبانى بفریبد و گرگ ایمان و جان آنان شود.

شهادت تو، نشانى از مظلومیت خط اهل بیت بود. و باید به حق گفت که تو امام صادقان و صادقى از امامانى

امیدوارم موردپسندواقع شده باشه....

منم شهادت این اختر را به همه شما دوستان تسلیت میگم.....

یا حق!

 

 

 

 

 






 

دخترونه...

سلام!

مثل همیشه داشتم توسایت ها گشتی میزدم یمطلب گیرم

اومد که باحال بود گفتم ...

شامل دختر خانوما میشه

بیچاره لیلی!

لیلی:

همه می‌گویند وصله ناجورید. مثل لباس گشاد زار می‌زنید به تن هم. چشمانـتان آلبالو ـ گیلاس می‌چیند و هوس را با عشق اشتباه گرفته‌اید. کوس رسوایی عشق شما آبرو برایمان نگذاشته. آنهایی هم که کاسه داغ‌تر از آش‌اند جار می‌زنند لیلی دسته گل به آب داده: بیچاره لیلی!
یک ریز و پشت هم، تگرگ حرف‌هایشان بر سرم سوز می‌زند. نمی‌فهمند؛ هر چه می‌خواهند می‌گویند، نمی‌دانند لیلی بیدی نیست که با این بادها، یا نه بهتر از آن، تندبادها بلرزد. من به عشق مردانه‌ی مجنون ایمان دارم. تاوان این به ظاهر گناه هم با خودِ خودم.
هرچه باشد من لیلی‌ام. لیلی سراسر شور و احساس، لیلی سوز و گداز، لیلی مجنون. مجنون من هرچه باشد برای من عزیز است و دوستش دارم. به قول مادربزرگ «این علف هرچقدر هم شور، تلخ، بی‌مزه، به دهان بزی شیرین آمده است» ولی چه کنم که دیگران یا در این باغ نبوده‌اند یا اگر بوده‌اند دچار فراموشی شده‌اند

از من می‌خواهند تمام جوانب را بسنجم. اگر هم عاشقم، عاقلانه عاشق باشم. اما عشق که منطق سرش نمی‌شود، یک اتفاق است. این لرزش دلِ بدمصب که دست خود آدم نیست. اگر بود که یک قفل بزرگ به درش می‌زدم و کلیدش را در چاه می‌انداختم. گمان می‌کنند تحمل عشق به این راحتی‌ها است؛ نه! بخدا شب و روزم را گرفته، آزارم می‌دهد، اذیت می‌شوم، درد به جانم انداخته. اصلاً اگر اختیار با خودم بود، اول خودم را پیدا می‌کردم بعد مجنون را. اگر این تپش‌های نابجا نبود، این همه در هول و هراس نبودم. شاید اگر می‌توانستم دل سرکش را رام کنم آن وقت «عاقلانه انتخاب می‌کردم و عاشقانه زندگی.»
اینها را گفتم که بدانید می‌‌دانم همه چیز را. به این عشق واقفم، به سختی‌ها و مرارت‌هایش، به رنج و مصیبت‌هایش و... اما باز هم در تب و تاب مجنونم.
دلم برایت می‌سوزد لیلی جان!

امیدوارم شادو سرزنده باشین...