صبر

سلام..

به علت یکسری مشکلات..تااول بهمن به روز نمیشم...

سنگ و دل  
 
خوبرویان جهان رحم ندارد دلشان
باید از جان گذرد هرکه شود همدمشان
روز اول که سرشتند ز گل پیکرشان
سنگی اندرگلشان بود همان شد دلشان 

صبر

سلام..

به علت یکسری مشکلات..تااول بهمن به روز نمیشم...

سنگ و دل  
 
خوبرویان جهان رحم ندارد دلشان
باید از جان گذرد هرکه شود همدمشان
روز اول که سرشتند ز گل پیکرشان
سنگی اندرگلشان بود همان شد دلشان 

...*~*

سلام..خوبین؟

برون شو ای غم از سینه که لطف یار می آید
تو هم ای دل زمن گمشو که آن دلدار می آید
نگویم یار را شادی که از شادی گذشته است او
مرا از فرط عشق او از شادی عار می آید

نننن

قصه من وتو..

گذشت لحظه های با تو بودن
و در پاییز عشقمان
تامی از دوست داشتن باقی نماند
چقدر زودگذر بود قصه من و تو
و در آنروز که دست بی رحم تقدیر
درو کرد گندمزار دلهایمان را
و تهی شد همه جا از عطر گل عشق
و در کوچ پرنده های غمگین
در آن کویر آرزو
شاعری دل شکسته و تنها

می نوشت شعری به یاد با هم بودن ها
شعری برای خشکیدن گلهای عشق در مزرعه دوست داشتنها
قطره اشکی به یاد همه خاطره ها

امیدوارم لذت کافی برده باشین...

قصه...

سلام...

خوب حالتون خوبه... بازم اومدم یمطلب بنویسم یا....بگذریم میریم سر اصل مطلب..

راز عشق..

عشق یعنی لحظه های التهاب

عشق یعنی لحظه های ناب ناب

عشق یعنی همچو من شیدا شدن

عشق یعنی قطره و دریا شدن

عشق یعنی دیده بر در دوختن

عشق یعنی در فراقش سوختن

خوب حالا یک واقعیت ازنظردکتر علی شریعتی که روحش شادباد...

                        واقعیت ...


             خوبی ...

زیبایی ...


دراین دنیا جز این سه هیچ چیز دیگری به جستجو نمی ارزد.

                              نخستین با اندیشیدن و علم ...

                  دومین با اخلاق و مذهب  ...
 و سومین با هنر
..         
            
عشق می تواند تو را از این سه محروم کند.

من که ازاین حرف درسی گرفتم شمارو نمی دونم...

یاحق..

غریب.........

سلام ..

سعی کن به خاطر کسی که دوست داری غرورت رو از دست بدی نه به خاطر غرورت کسی رو که دوست داری از دست بدی

این نصیحتی برای اونا که از غرور زیادی....

غریبه..

شب، رخت تیرگی پهن کرده بود.مهمانی داشتم.مهمانی آرام و خموش.نگاهش حرف ها داشت.حرف های خوب.حرف های بد.خستگی توی نگاهش موج می زد.پرسیدم چرا خسته ای؟

لبخندی زد و گفت:بی دل را راهی در دل هست؟
گفتم نه.

نگاه معنی داری کرد و گفت:بی دلان آنچه را بخواهند می شنوند.آنچه دوست داشته باشند.چه سود که من حرفی بزنم؟

راست می گفت.عادت کرده ایم آنچه را برایمان شیرین است؛ بفهمیم.عادت کرده ایم خودمان را برتر حساب کنیم.بهتر.خوب تر...آدم تر!!!
گفتم کیستی؟
گفت: چه فرقی میکند؟تو بپندار یک غریبه.
این را گفت و رفت...

شب های مدیدی است او را ندیده ام.نمی دانم اهل دلی پیدا کرد یا نه؟
غریبه...
غریبه، غریب بود.
غریب...

هر که شد محرم دل در حرم یار بماند...
و آنکه این کار ندانست در انکار بماند...

یاحق..........