موضوع

بازم سلام..خوب امیدوارم که حالتون خوب باشه.....

دوستان عزیز من قرار بود که من یک موضوع به وبلاگم اضافه کنم.....

ولی اگه شما اجازه بدین...وخدا بخواد....میخوام دوتا موضوع جدید تو وبلاگم بزارم ...

موضوع شماره 1:حرفهای پندآموز..(که این موضوع رو شما هم می تونید کمک کنید با فرستادن ایمیل به من)

موضوع دوم : گفته های ناتمام ....(که برگرفته از احساسات خودم ویکی از دوستانم هست که البته در این مورد هم اگر مطلبی خاص دارین می تونید بفرستید...)

خوب امید وارم از این دو موضوع هم لذت ببرید..

موضوع بندی

دخترونه...

عاشقانه.....

عمومی....

گفته های نا تمام..UnFinished  Word

حرفهای پند اموز...

خوب روزگاری پرامید در پیش داشته باشید.....

...سلام.....

سلام..خوبین دوستان گلم...

من که خوبم امیدوارم حال هگی شما بهتر از من باشه....

دیگه مشکلات زندگی داره به منم فشار میاره رواین حساب کمتر

سر شما دوستان و درد میارم....(البته فعلا)

دلم میخواد یک موضوع دیگه به وبلاگ اضاف کنم ولی الان نمیشه...

ان شاالله  تو هفته اینده مقدمه موضوع جدیدو میگم...

خوب..به قولی حالا که اومدم پس بزارین یمطلب بزارم.....

    فکر.......

وقتی به تنهایی فکر می کنم تنهاتر می شم.

وقتی تنها می شم تازه می فهمم که چقدر دوروبرم شلوغه.

وقتی هم هستند ترس اینکه یه روز هیچکس نباشه تمام بدنم رو می لرزونه.

وقتی هیچکس نیست فکر اینکه یه روز همه دور هم جمع میشیم قلبمو آروم می کنه.

خوب شادو سرزنده باشین  .....

سلام به هممه ی دوستان بعد یک مدت نچندان طولانی اومدم تابازبنویسم

امید وارم که خوب باشه...

 میخ در دیوار

 

سعی کن  حتماً همه متن را تا آخرین جمله بخوانی. از همه مهمتر جمله آخر است که باید خوانده شود.

یکی بود یکی نبود، یک بچه کوچیک بداخلاقی بود. پدرش به او یک کیسه پر از میخ و یک چکش داد و گفت هر وقت عصبانی شدی، یک میخ به دیوار روبرو بکوب.

روز اول پسرک مجبور شد 37 میخ به دیوار روبرو بکوبد. در روزها و هفته ها ی بعد که پسرک توانست خلق و خوی خود را کنترل کند و کمتر عصبانی شود، تعداد میخهایی که به دیوار کوفته بود رفته رفته کمتر شد. پسرک متوجه شد که آسانتر آنست که عصبانی شدن خودش را کنترل کند تا آنکه میخها را در دیوار سخت بکوبد.

بالأخره به این ترتیب روزی رسید که پسرک دیگر عادت عصبانی شدن را ترک کرده بود و موضوع را به پدرش یادآوری کرد. پدر به او پیشنهاد کرد که حالا به ازاء هر روزی که عصبانی نشود، یکی از میخهایی را که در طول مدت گذشته به دیوار کوبیده بوده است را از دیوار بیرون بکشد.

 

روزها گذشت تا بالأخره یک روز پسر جوان به پدرش روکرد و گفت همه میخها را از دیوار درآورده است. پدر، دست پسرش را گرفت و به آن طرف دیواری که میخها بر روی آن کوبیده شده و سپس درآورده بود، برد. پدر رو به پسر کرد و گفت: « دستت درد نکند، کار خوبی انجام دادی ولی به سوراخهایی که در دیوار به وجود آورده ای نگاه کن !! این دیوار دیگر هیچوقت دیوار قبلی نخواهد بود. پسرم وقتی تو در حال عصبانیت چیزی را می گوئی مانند میخی است که بر دیوار دل طرف مقابل می کوبی. تو می توانی چاقوئی را به شخصی بزنی و آن را درآوری، مهم نیست تو چند مرتبه به شخص روبرو خواهی گفت معذرت می خواهم که آن کار را کرده ام، زخم چاقو کماکان بر بدن شخص روبرو خواهد ماند. یک زخم فیزکی به همان بدی یک زخم شفاهی است. دوست ها واقعاً جواهر های کمیابی هستند ، آنها می توانند تو را بخندانند و تو را تشویق به دستیابی به موفقیت نمایند. آنها گوش جان به تو می سپارند و انتظار احترام متقابل دارند و آنها همیشه مایل هستند قلبشان را به روی ما بگشایند

شما دوست من هستید و من به شما افتخار می کنم.

حالا شما این متن را برای همه دوستان بفرستید.

لطفاً اگر من در گذشته در دیوار شما حفره ای ایجاد کرده ام مرا ببخشید.

« پشت سرمن قدم برندار، چون ممکن است راه رو خوبی نباشم، قبل ازمن نیز قدم برندار، ممکن است من پیرو خوبی نباشم ، همراه من قدم بردار و دوست خوبی برای من باش.»

 

سلام...خوبین دوستان..؟؟

بدترین....

 

بدترین درد این نیست که عشقت بمیره

بدترین درد این نیست که به اونی که دوستش داری نرسی

بدترین درد این نیست که عشقت بهت نارو بزنه

بدترین درد اینم نیست که عاشق یکی باشی و اون ندونه

بدترین درد این است یکی بمیره . بعد از مرگش بفهمی که دوستت داشته......!!!

 

اگر نمی توانی بلوطی بر فراز تپه ای باشی، بوته ای در دامنه ای باش ولی بهترین بوته ای باش که در کناره راه می روید.

 

اگر نمی توانی بوته ای باشی، علف کوچکی باش و چشم انداز کنار شاه راهی را شادمانه تر کن.

 

اگر نمی توانی نهنگ باشی، فقط یک ماهی کوچک باش ولی بازیگوش ترین ماهی دریاچه! همه ما را که ناخدا نمی کنند، ملوان هم می توان بود.

در این دنیا برای همه ما کاری هست کارهای بزرگ و کارهای کمی کوچکتر و آنچه که وظیفه ماست ، چندان دور از دسترس نیست.

اگرنمی توانی شاه راه باشی ، کوره راه باش.

اگر نمی توانی خورشید باشی، ستاره باش. با بردن و باختن اندازه ات نمی گیرند.

هر آنچه که هستی، بهترینش باش

امیدوارم خوشتون اومده باشه...!!

 

سلام به همگی...خوبین ؟من که خوبم ...واما...

بیندیش

به کرم سبز بیندیش . بیشتر زندگیش را روی زمین می گذراند، به پرندگان حسد می ورزد و از سرنوشت و شکل کالبدش خشمگین است

.می اندیشد: من منفورترین موجوداتم؛ زشت، کریه، و محکوم به خزیدن بر روی زمین

اما یک روز، مادر طبیعت از او می خواهد پیله ای بتند. کرم یکه می خورد...پیش از آن هرگز پیله نساخته. گمان می کند باید گور خود را بسازد، و آماده مرگ می شود. هر چند از زندگی خود تا آن لحظه ناخشنود است، به خدا شکوه می برد: خدایا، درست زمانی که سرانجام به همه چیز عادت کردم، اندک چیزی را هم که دارم، از من می گیری

.خود را نو میدانه در پیله حبس می کند و منتظر پایان می ماند

چند روز بعد، در می یابد که به پروانه ای زیبا تبدیل شده.  می تواند به آسمان پرواز کند و بسیار تحسین اش کنند. ازمعنای زندگی وبرنامه های خدا شگفت زده است

 

نوشته پائولو کوئیلو

امیدوارم خوشتون اومده باشه...