سلام!!
خوبین؟چه خبرا!! خوب امروزمیخوام یچیزی بگم
بدک نیست .....
محاکمه عشق..
جلسه محاکمه عشق بود
و قاضی عقل ،
و عشق محکوم به تبعید به دورترین نقطه مغز شده بود
یعنی فراموشی ،
قلب تقاضای عفو عشق را داشت
ولی همه اعضا با او مخالف بودند
قلب شروع کرد به طرفداری از عشق
آهای چشم مگر تو نبودی که هر روز آرزوی دیدن اونو داشتی
ای گوش مگر تو نبودی که در آرزوی شنیدن صدایش بودی
و شما پاها که همیشه آماده رفتن به سویش بودید
حالا چرا اینچنین با او مخالفید؟
همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترک کردند
تنها عقل و قلب در جلسه مادند
عقل گفت :دیدی قلب همه از عشق بیزارند !
ولی من متحیرم که با وجودی که عشق بیشتر از همه تو را آزرده
چرا هنوز از او حمایت میکنی !؟
قلب نالید:که من بدون وجود عشق دیگر نخواهم بود
و تنها تکه گوشتی هستم که هر ثانیه کار ثانیه قبل را تکرار میکند
و فقط با عشق میتوانم یک قلب واقعی باشم .
پس من همیشه از او حمایت خواهم کرد حتی اگر نابودشوم.......
امیدوارم لذت برده باشین...
به نظرمن اگه واقعا عشق وجود نداشت نه تنها قلب ما بلکه همه وجودمون
بیهوده کار میکردو زندگی معنا نداشت...
یا حق دوستان٬٬٬٬٬٬!
موفق باشی حامد جان
در پناه حق
یا حق
سلام مطلبت قشنگ ود من هم خوشوقتم
سلام حامد جان، خوبی آقایی؟ ببخشید برای پست قبلیت نتونستم بیام درگیر بودم. ولی الان که آمدم هر
دو پست رو خوندم. ***وای شما اگر دل به عشق نسپارید.... گر به ثریا رسید، هیچ نیارزید*** داستانی
که برا محاکمه ی عشق گفتی خیلی زیبا بود. جدی میگم خیلی ناز بود. خیلی خوشحالم که با خودت و وبلاگت آشنا شدم.
بازم آپ کردی خبرم کن بیام. ممنون و موفق باشی...!!!
از اظهار لطفت متشکرم. فراموشمان نشود نزاع عشق و عقل پشت دیوار اراده ها اتفاق می افتد.....
سلام حامد جان من موافقم شروع کنیم
سلام
بسیا عالی نوشتی
خدا قوت دلاور
سلام حامد جان، کارت عالیه البته اگر قالب دا شتی خیلی بهتر بود.