...*~*

سلام..خوبین؟

برون شو ای غم از سینه که لطف یار می آید
تو هم ای دل زمن گمشو که آن دلدار می آید
نگویم یار را شادی که از شادی گذشته است او
مرا از فرط عشق او از شادی عار می آید

نننن

قصه من وتو..

گذشت لحظه های با تو بودن
و در پاییز عشقمان
تامی از دوست داشتن باقی نماند
چقدر زودگذر بود قصه من و تو
و در آنروز که دست بی رحم تقدیر
درو کرد گندمزار دلهایمان را
و تهی شد همه جا از عطر گل عشق
و در کوچ پرنده های غمگین
در آن کویر آرزو
شاعری دل شکسته و تنها

می نوشت شعری به یاد با هم بودن ها
شعری برای خشکیدن گلهای عشق در مزرعه دوست داشتنها
قطره اشکی به یاد همه خاطره ها

امیدوارم لذت کافی برده باشین...