لیلی.....

سلام به همگی....

خوبین دوستان.....منم خوبم به لطف شما

لیلی

خدا گفت :لیلی یک ماجراست ، ماجرایی آکنده از من .
ماجرایی که باید بسازیش .
شیطان گفت : تنها یک اتفاق است . بنشین تا بیفتد .
آنان که حرف شیطان را باور کردند ، نشستند
و لیلی هیچ گاه اتفاق نیافتاد .
مجنون اما بلند شد ، رفت تا لیلی را بسازد .
خدا گفت : لیلی درد است ، درد زادنی نو ، تولدی به دست خویشتن .
شیطان گفت : آسودگی ست . خیالی ست خوش .
خدا گفت : لیلی ، رفتن است ، عبور است و رد شدن .
شیطان گفت : ماندن است . فرو ریختن در خود .
خدا گفت : لیلی جستجوست . لیلی نرسیدن است و بخشیدن
شیطان گفت : خواستن است . گرفتن و تملک .
خدا گفت : لیلی سخت است . دیر است و دور از دست .
شیطان گفت : ساده است . همین جا و دم دست.
و دنیا پر شد از لیلی های زود  . لیلی های ساده اینجایی .
لیلی های نزدیک لحظه ای .
خدا گفت : لیلی زندگی است . زیستنی از نوعی دیگر .

لیلی جاودانه شد و شیطان دیگر نبود
مجنون ، زیستنی از نوعی دیگر را برگزید و می دانست که لیلی تا ابد طول می کشد
لیلی گریه کرد.
لیلی گفت : امانتی ات زیادی داغ است . زیاد تند است .
خاکستر لیلی هم دارد می سوزد ، امانتی ات را پس می گیری ؟
خدا گفت : خاکسترت را دوست دارم ، خاکسترت را پس می گیرم .
لیلی گفت : کاش مادر می شدم ، مجنون بچه اش را بغل می کرد .
خدا گفت: مادری بهانه عشق است ، بهانه سوختن ؛ تو بی بهانه عاشقی ، تو بی بهانه می سوزی .
لیلی گفت : دلم می خواهد ، ساده ، بی تاب ، بی تب
خدا گفت : اما من تب و تابم ، بی من می میری
لیلی گفت : پایان قصه ام زیادی غم انگیز است ، مرگ من ، مرگ مجنون ، پایان قصه ام را عوض می کنی ؟
خدا گفت : پایان قصه ات اشک است . اشک دریاست ؛
دریا تشنگی است و من تشنگی ام ، تشنگی و آب
. پایانی از این قشنگتر بلدی ؟
لیلی گریه کرد . لیلی تشنه تر شد .
خدا خندید
خدا گفت : زمین سردش است . چه کسی می تواند زمین را گرم کند ، لیلی گفت : من .
 خدا شعله ای به او داد . لیلی شعله را توی سینه اش گذاشت .
 سینه اش آتش گرفت . خدا لبخند زد . لیلی هم .
خدا گفت : شعله را خرج کن . زمین ا م را به آتش بکش.
لیلی خودش را به آتش کشید . خدا سوختنش را تماشا می کرد .
لیلی گر می گرفت .خدا حافظی می کرد .
لیلی می ترسید . می ترسید آتش اش تمام شود
. لیلی چیزی از خدا خواست . خدا اجابت کرد .
مجنون سر رسید . مجنون هیزم آتش لیلی شد . آتش زبانه کشید . آتش ماند . زمین خدا گرم شد .
خدا گفت : اگر لیلی نبود ،
 زمین من همیشه سردش بود 

شادو سرزنده باشید

نظرات 10 + ارسال نظر
رضا سه‌شنبه 29 فروردین 1385 ساعت 14:52

سلام
عالی بود.....
جدا مطلبت توپ بود

پژمان سه‌شنبه 29 فروردین 1385 ساعت 16:06 http://emprator.blogsky.com

خیلی جالب بود ممنون که سر زدی

غزل چهارشنبه 30 فروردین 1385 ساعت 13:15 http://chamosh.blogsky.com/

سلام
دوست عزیز عکس و متن جالب و قشنگی بود.
به من هم سر بزنید.خوش حال می شم.
ممنون

امین شیرازی چهارشنبه 30 فروردین 1385 ساعت 20:36 http://morpheus.blogsky.com

چرا که نه!
خوشحال می شم...
منتظر نظرات شما در مورد برخوردی نزدیک از نوعی دیگر هستم

ساده شنبه 2 اردیبهشت 1385 ساعت 08:22 http://bluepen.blogsky.com

سلام . اول حضور شما در وبلاگم خوشحالم کرد ولی دیدن وبلاگت و مطالب زیبا با انتخاب های هوشمندانه تو خیلی خیلی بیش ازین ها خوشحالم کرد . هنوز فرصت نکردم مطالبت رو به طور کامل بخونم ولی حتما در اولین فرصت اینکار رو خواهم کرد .
یک زمان وبلاگ نویس بودیدم و با حوصله و بلد بودم چطور تبادل لینک کنم . شما دراین مورد آزادی تا زمانی که من هم دوباره باد بگیرم لینکتو تو وبم بگذارم .
همیشه شاد و مسرور باشی .
یا حق

محمد لینوکس شنبه 2 اردیبهشت 1385 ساعت 22:28 http://mohammadlinux.blogsky.com/

بد نیست
هستم
مثل اینکه اهل دلی؟؟؟!!!

شمیلا یکشنبه 3 اردیبهشت 1385 ساعت 14:42 http://khalvatgah-yek-ashegh.blogsky.com

سلام
من امروز آپ کردم
یک مطلبی نوشتم راجع به عشق
خوشحال می شم نظرت رو بدونم
اینکه با این چیزی که نوشتم موافقی یا مخالف
منتظرم
-----------------------------
پروانه بدور شمعی پرمی زند و با یک بال سوختن لاف وفا میزند
بنازم شمعی را که سرتا پا میسوزد و لاف وفا نمیزند

شمیلا یکشنبه 3 اردیبهشت 1385 ساعت 14:42 http://khalvatgah-yek-ashegh.blogsky.com

سلام
من امروز آپ کردم
یک مطلبی نوشتم راجع به عشق
خوشحال می شم نظرت رو بدونم
اینکه با این چیزی که نوشتم موافقی یا مخالف
منتظرم
-----------------------------
پروانه بدور شمعی پرمی زند و با یک بال سوختن لاف وفا میزند
بنازم شمعی را که سرتا پا میسوزد و لاف وفا نمیزند

شمیلا دوشنبه 4 اردیبهشت 1385 ساعت 18:00 http://khalvatgah-yek-ashegh.blogsky.com

امروز کمی متفاوت اپ کردم
بخاطر پسری که داره عشقش رو از دست میده
اونم فقط سر یک سو تفاهم
از من خواست برای عشقش ( محبوبه) بنویسم
اگر تونستی تو قسمت کامنت براش پیام بزارید
شاید اثر داشت
ممنون

امین جمعه 29 اردیبهشت 1385 ساعت 14:46 http://www.your-jojo.blogsky.com

bale ba kamale meil movafegham linketo midam mye

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد