باور

سلام  دوستان نمی دونم ...چی بگم ولی دلم می خواست بیام و این مطلب و بزارم برای شما......

 

باورم نمی شه !!                              

 

باورم نمی شه دستات ...

                  توی دست من نباشند

توی در و دیوار خونه ...

                    گرد تنهایی بپاشند

 

تو همونی که می گفتی ....

تو دنیا ، هیچ کی.... مثل من پیدا نمی شه !!

تو همونی که می گفتی ...

قلبم ، مال تو باشه.....  واسه همیشه !!

تو همونی  که می گفتی ....

شبها ،  حصار تنهایی ها هیچ ترسی نداره !!

تو همونی که می گفتی ....

تا سحر که کنارتم ...تنهایی هیچ معنی نداره !!

 

باورم نمی شه چشمات ...

                      بر‌ِه مال ِ دیگرون شه

با غریبه ِ آشنا شه ....

                     با غریبه ِ مهربون شه

خوب امیدوارم خوشتون اومده باشه............باور

مقدمه..

سلام به  همه ی دوستان گلم

خوبین دوستان.....؟

خوب بالاخره بعد مدتها اومدم که ادامه بدم....

بگذریم که چه اتفاقاتی برام تو این مدت افتاد ولی دیگه داره تموم میشه....

دیگه بریم سر اصل مطلب

aghaz

« مقدمه ای برای آغاز» 

در حالی که باد.با دستان مهربانش درختان را نوازش می کرد.درحالی که که ماهیِِ قانع حوض خانه ی ما با عکس افتاده ی ماه در اب دردو دل می کرد ودر حالی که درگوشه ای چوب ها از عشق بازی با طبیعت گر گرفته بودند.

من در تاریکی تنهائی خود فرورفته بودم و به دنبال نقطه ای روشن میگشتم....اما..جزء شمع های نیم سوخته که با نفس خاموش می شدند هیچ نیافتم..........

در تمام آن ساعات به دنبال چیزی می گشتم که گوشه ای از احساسم را به خودم ..به خالقم و آفریده های خالقم را در آنهاخلاصه کنم  ..

وآن واژگان من بود(نه بلکه تمام وجود من بود)..اما تمام این واژگان دست دردست هم نتوانستند سنگینی  احساسم را تحمل کنند ومن ماندم و گفته هایم..گفته هائی که شاید تا ابد ناتمام بماند....

یا حق............

موضوع

بازم سلام..خوب امیدوارم که حالتون خوب باشه.....

دوستان عزیز من قرار بود که من یک موضوع به وبلاگم اضافه کنم.....

ولی اگه شما اجازه بدین...وخدا بخواد....میخوام دوتا موضوع جدید تو وبلاگم بزارم ...

موضوع شماره 1:حرفهای پندآموز..(که این موضوع رو شما هم می تونید کمک کنید با فرستادن ایمیل به من)

موضوع دوم : گفته های ناتمام ....(که برگرفته از احساسات خودم ویکی از دوستانم هست که البته در این مورد هم اگر مطلبی خاص دارین می تونید بفرستید...)

خوب امید وارم از این دو موضوع هم لذت ببرید..

موضوع بندی

دخترونه...

عاشقانه.....

عمومی....

گفته های نا تمام..UnFinished  Word

حرفهای پند اموز...

خوب روزگاری پرامید در پیش داشته باشید.....

...سلام.....

سلام..خوبین دوستان گلم...

من که خوبم امیدوارم حال هگی شما بهتر از من باشه....

دیگه مشکلات زندگی داره به منم فشار میاره رواین حساب کمتر

سر شما دوستان و درد میارم....(البته فعلا)

دلم میخواد یک موضوع دیگه به وبلاگ اضاف کنم ولی الان نمیشه...

ان شاالله  تو هفته اینده مقدمه موضوع جدیدو میگم...

خوب..به قولی حالا که اومدم پس بزارین یمطلب بزارم.....

    فکر.......

وقتی به تنهایی فکر می کنم تنهاتر می شم.

وقتی تنها می شم تازه می فهمم که چقدر دوروبرم شلوغه.

وقتی هم هستند ترس اینکه یه روز هیچکس نباشه تمام بدنم رو می لرزونه.

وقتی هیچکس نیست فکر اینکه یه روز همه دور هم جمع میشیم قلبمو آروم می کنه.

خوب شادو سرزنده باشین  .....

سلام به هممه ی دوستان بعد یک مدت نچندان طولانی اومدم تابازبنویسم

امید وارم که خوب باشه...

 میخ در دیوار

 

سعی کن  حتماً همه متن را تا آخرین جمله بخوانی. از همه مهمتر جمله آخر است که باید خوانده شود.

یکی بود یکی نبود، یک بچه کوچیک بداخلاقی بود. پدرش به او یک کیسه پر از میخ و یک چکش داد و گفت هر وقت عصبانی شدی، یک میخ به دیوار روبرو بکوب.

روز اول پسرک مجبور شد 37 میخ به دیوار روبرو بکوبد. در روزها و هفته ها ی بعد که پسرک توانست خلق و خوی خود را کنترل کند و کمتر عصبانی شود، تعداد میخهایی که به دیوار کوفته بود رفته رفته کمتر شد. پسرک متوجه شد که آسانتر آنست که عصبانی شدن خودش را کنترل کند تا آنکه میخها را در دیوار سخت بکوبد.

بالأخره به این ترتیب روزی رسید که پسرک دیگر عادت عصبانی شدن را ترک کرده بود و موضوع را به پدرش یادآوری کرد. پدر به او پیشنهاد کرد که حالا به ازاء هر روزی که عصبانی نشود، یکی از میخهایی را که در طول مدت گذشته به دیوار کوبیده بوده است را از دیوار بیرون بکشد.

 

روزها گذشت تا بالأخره یک روز پسر جوان به پدرش روکرد و گفت همه میخها را از دیوار درآورده است. پدر، دست پسرش را گرفت و به آن طرف دیواری که میخها بر روی آن کوبیده شده و سپس درآورده بود، برد. پدر رو به پسر کرد و گفت: « دستت درد نکند، کار خوبی انجام دادی ولی به سوراخهایی که در دیوار به وجود آورده ای نگاه کن !! این دیوار دیگر هیچوقت دیوار قبلی نخواهد بود. پسرم وقتی تو در حال عصبانیت چیزی را می گوئی مانند میخی است که بر دیوار دل طرف مقابل می کوبی. تو می توانی چاقوئی را به شخصی بزنی و آن را درآوری، مهم نیست تو چند مرتبه به شخص روبرو خواهی گفت معذرت می خواهم که آن کار را کرده ام، زخم چاقو کماکان بر بدن شخص روبرو خواهد ماند. یک زخم فیزکی به همان بدی یک زخم شفاهی است. دوست ها واقعاً جواهر های کمیابی هستند ، آنها می توانند تو را بخندانند و تو را تشویق به دستیابی به موفقیت نمایند. آنها گوش جان به تو می سپارند و انتظار احترام متقابل دارند و آنها همیشه مایل هستند قلبشان را به روی ما بگشایند

شما دوست من هستید و من به شما افتخار می کنم.

حالا شما این متن را برای همه دوستان بفرستید.

لطفاً اگر من در گذشته در دیوار شما حفره ای ایجاد کرده ام مرا ببخشید.

« پشت سرمن قدم برندار، چون ممکن است راه رو خوبی نباشم، قبل ازمن نیز قدم برندار، ممکن است من پیرو خوبی نباشم ، همراه من قدم بردار و دوست خوبی برای من باش.»